نویسنده:
گلستان جعفریان
انتشارات سوره مهر
معرفی کتاب خانه‌ام همین جاست؛ خاطرات افسانه قاضی زاده
وقتی در اولین روزهای پاییز سال ۱۳۵۹ هواپیماهای عراقی بمب‌های خود را روی خانه‌ها و کوچه‌ها و خیابان‌های خرمشهر ریختند، افسانه هجده سال بیشتر نداشت. او بدون لحظه‌ای تأمل چادرش را سر می‌کند، بند کتانی‌هایش را می‌بندد و با وجود نگرانی‌های پدر و مادرش به کوچه‌ها و خیابان‌های بمباران شده می‌شتابد. وقتی به خود می‌آید می‌بیند که در دل جنگ فرو رفته است، حالا او چه دیده و چه کشیده، خانم گلستان جعفریان در صفحه‌های «کتاب خانه‌ام همین‌جاست» گوشه کوچکی از آن را پیش‌روی ما می‌گشاید:

«ساک دستی را از روی زمین برداشتم و می‌خواستم بروم که پدرم مچ دستم را گرفت و گفت: «کجا؟ صبر کن ببینم چه خبره.» رفت و در حیاط را محکم پشت سرش بست. رفت ولی خیلی زود برگشت بهت‌زده و ناراحت بود.

گفت: «از زمین و آسمان گلوله می‌بارد. چندین خانه خمپاره خورده و تعداد زیادی از مردم کشته شدند یک خمپاره هم خورده کنار خانه جهان‌آرا و حیاط خانه‌شان را خراب کرده مادرش هم مجروح شده بود. او را به بیمارستان بردند.»

مادرم می‌لرزید. خواهر و برادر کوچکم - محمدمهدی و لیلا - گریه می‌کردند. نمی‌دانستیم چه خبر است. چه کسی شهر را می‌کوبد. رادیو یکسره روشن بود و هی آژیر می‌کشید. چند ساعت که گذشت رادیو اعلام کرد: عراق به شهرهای مرزی ایران حمله کرده. مردم! به پناهگاه بروید.

پدرم اجازه نداد من و پروانه - خواهرم - برویم بیرون. اما جلوی پسرها را نتوانست بگیرد.»